شهید صدرزاده گفت: مسافر! نرو، تا شهادت چیزی نمانده!
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۵۰۴۱۰۹
سیدمسافر، رزمنده شاخص لشکر فاطمیون در بین مدافعان حرم میگوید: باید قبل از محرم ۹۴ به تهران برمیگشتم. وقتی شهید صدرزاده متوجه شد، به من گفت: مسافر نرو، داریم میپریم، تا شهادت چیزی نمانده.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، بعضی رفاقتها به آرمانی متصل میشود که فراتر از ملیتها و مرزها پیش میرود؛ مثل رفاقت مدافعان حرم ایرانی و افغانستانی.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سیدمسافر از مداحان مشهور افغانستانی است که روزی اسلحه به دست گرفت و مدافع حرم شد و امروز داغ رفقایش را بر دل دارد؛ ابوحامد، مصطفی صدرزاده، ابوعلی، ابوسجاد، فاتح و حسین محرابی. او امروز راوی مسیر همرزمانش است؛ مسیری که انتهایش رسیدن به رفقای شهیدش است.
پای صحبتهای سیدمسافر مینشینیم تا از شهید «مصطفی صدرزاده» برایمان بگوید. شهید مدافع حرم ایرانی که با هویت و شناسنامه افغانستانی به نام «سیدابراهیم احمدی» وارد لشکر فاطمیون میشود و سرانجام در اول آبان ماه سال ۹۴ و مصادف با روز تاسوعای حسینی به شهادت میرسد. این گفتوگو را در ادامه میخوانیم.
در ابتدا میخواهیم برایمان از اولین دیدار با شهید صدرزاده بگویید.
دفعه اول من سیدابراهیم را در مقابل حرم امام خمینی(ره) دیدم. آن روز همدیگر را دیدیم و هیچ حرفی باهم نزدیم. داستان من و ابراهیم از اینجا شروع شد که قرار بود من مدافعان حرم ایرانی را که میخواستند با لشکر فاطمیون به سوریه بروند، شناسایی کنم و نگذارم نیروهای ایرانی با افغانستانیها بروند.
به من دستور دادند سیدابراهیم را نبینم!
داخل ماشین حامل مدافعان حرم شدم. نگاهی به سیدابراهیم انداختم و بدون اینکه اسمی از او بپرسم، اشارهای کردم تا از ماشین پیاده شود. او هم پیاده شد. داخل ماشین را بررسی کردم تا مبادا نیروی ایرانی دیگری در ماشین باشد. خودم هم از ماشین پیاده شدم. دقیقهای نگذشته بود که با تلفن همراه من تماس گرفتند. یکی از فرماندهان بود و به من گفت: سیدابراهیم احمدی را نبین و بگذار برود. من هم به سیدابراهیم اشاره کردم و او هم سوار ماشین شد.
بعد از رسیدن به منطقه، در یگان نیروهای پیاده به اتاق سیدابراهیم رفتم. سیدابراهیم با دیدن من جا خورد و انگار با خودش فکر کرد که میخواهم بازخواستش کنم یا او را به ایران برگردانم. با سیدابراهیم به صحبت نشستیم. وقتی بچهها وارد اتاق میشدند، با سیدابراهیم افغانی صحبت میکردم. چند روز همینطور گذشت.
شهید حسین محرابی و سیدمسافر
سیدابراهیم باورش نمیشد که من افغانستانی باشم و به من میگفت: مسافر! خیلی خوب افغانی صحبت میکنیا! میخندیدم و میگفتم: سیدابراهیم! من افغانستانی هستم. اما او باورش نمیشد. داستانی سر این قضیه داشتیم و سیدابراهیم ۷ ـ ۸ روز اول قبول نمیکرد من افغانستانی هستم. او حتی برای اطمینان از ابوحامد ـ فرمانده لشکر فاطمیون ـ پرسیده بود که مسافر واقعاً افغانستانی هست یا ایرانی؟! که بعد از پرسوجو باورش شد من افغانستانی هستم.
مَشتی! تو که بلد نبودی بجنگی
شهید صدرزاده قبل از اینکه با شناسنامه افغانستانی به سوریه بیاید، با هویت اصلیاش که مصطفی صدرزاده بود هم به سوریه آمده بود؟
بله، دفعه اول با هویت ایرانی آمده بود، اما وارد عملیات جدی نشده بود. دفعه دوم که من نبودم با هویت افغانستانی به سوریه آمد و در اعزام سومش به سوریه باهم بودیم.
با شهید صدرزاده در عملیات هم حضور داشتید؟
بله، حدود یک هفته بعد، زمان اجرای عملیات شد. یک گروهان را به من سپردند و گروهان دیگری را به سیدابراهیم. من تجریه عملیاتی نداشتم و دفعه اول بود که به سوریه آمده بودم. اما سیدابراهیم برای بار سوم به سوریه آمده بود. او قبل از این عملیات، عملیاتهای لاذقیه و حلب را دیده بود.
رفاقت جدی ما از اتاق فرماندهی شروع شد. من همان شب به ابراهیم گفتم که من تجربه ندارم برای عملیات و باید بچههای مردم را فرماندهی کنم. اگر به خاطر بیتجربگی من برای آنها اتفاقی بیفتد، این ظلم است. سیدابراهیم گفت: من اول میروم، اگر من را زدند بگویید فرمانده گروه نیست، ما اقدام نمیکنیم، اما دیدی من هستم با خیال راحت بیا.
آن شب گروهان سیدابراهیم عملیات را اجرا کردند و موفق هم بودند. قرار شد، نیروهایمان با نیروهای سیدابراهیم جابجا شوند. سحر همان شب جابجا شدیم و تا دم طلوع آفتاب ایستادیم. با آقای معلم ـ یکی از مدافعان حرم ـ تصمیم گرفتیم تا عملیاتی اجرا کنیم. خودمان پیشروی کردیم و حتی خارج از نقشهای که به ما داده بودند، رفتیم.
شهید مصطفی صدرزاده و سیدمسافر
سیدابراهیم متوجه این عملیات ما شد و به من گفت: مَشتی! تو که میگفتی بلد نیستی، ترکوندی که! به شوخی گفتم: حالا بلد نیستیم، اینطوری هستیم!
بعد از این عملیات، عملیاتهای دیگری انجام شد. تا اینکه سیدابراهیم به مرخصی آمد و من در دمشق بودم. برای اینکه سیدابراهیم خیلی در معرض دید نیروهای حفاظت نباشد، ابوحامد او را به حلب و حماء میفرستاد. اینطور بود که سیدابراهیم را تا چند ماهی ندیدم.
افغانستانیها فهمیدند که او هموطنشان نیست
بیشتر چه زمانهایی با شهید صدرزاده بودید؟
گاهی وقتها در رفت و آمدها در منطقه، مرخصیها و زمانهایی که مجروح میشد، همدیگر را در ایران میدیدیم. یادم هست تحویل سال ۱۳۹۴ به قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) رفتم. دیدم سیدابراهیم هم آمد. عادتی که او داشت، این بود که وقتی به هم میرسیدیم باهم روضه بیبیزینب(س) را میخواندیم. در گلزار شهدا باهم روضه خواندیم. بعدش برای همدیگر از خداوند شهادت خواستیم. نمیدانم چه حکمتی داشت که دعای من در حق او گرفت، اما من هنوز به شهادت نرسیدهام.
بالاخره بچههای فاطمیون متوجه شدند که سیدابراهیم ایرانی است؟
افغانستانیها زود متوجه میشوند که فردی افغانستانی است یا ملیت دیگری دارد. فقط کافی است یکی دوبار با آن شخص، صحبت کنند. سیدابراهیم خیلی تلاش کرده بود مثل افغانستانیها باشد، اما بچههای فاطمیون متوجه شده بودند که او افغانستانی نیست.
سیدمسافر، شهید صدرزاده و شهید ابوعلی
یک بار مثل آدم شهید شو!
شهید صدرزاده چندین بار مجروح شدند، در کدام عملیات و در مجروحیت کنارش بودید؟
سیدابراهیم در گردان عمار بود و من هم در یگان ویژه تکتیرانداز بودم. فرمانده ما آقا سلیمان بود. کتاب «دوربرگردان» درباره همین فرمانده نوشته شده است.
بهار ۹۴ در عملیات بصریالحریر شهیدصدرزاده از ناحیه پهلو زخمی شد که آن روز در کنارش بودم. فیلم آن لحظه هم هست که بعد از مجروحیتش میگوید: الحمدلله، هر چی دادیم برای خدا کمه! او بعد از جراحت به ایران رفت. من هم از این عملیات به تدمر برگشتم.
کلنا داغونتیم یا زینب!
یک بار با سیدابراهیم شوخی میکردیم و درباره اینکه شهید نمیشویم حرف میزدیم. من به ابراهیم گفتم: تو فقط میروی زخمی میشوی و منتقل میشوی ایران. یک بار مثل آدم شهید شو!
حتی یک بار در هواپیمایی که زخمیها را به ایران منتقل میکرد، حضور داشتیم. سیدابراهیم وابوعلی با دست و پای زخمی در هواپیما حضور داشتند. بچهها با کنایه به اینکه فقط زخمی و داغون شدهایم، میخواندند «کلنا داغونتیم یا زینب(س)». بعد کلی به این بیت میخندیدیم.
ماجرای عکس سه نفرهتان با ابوعلی و سیدابراهیم را برایمان بگویید.
سال ۹۴ سیدابراهیم حدود ۸ فروردین به منطقه رفت و من حدود ۱۸ فرودین به منطقه رفتم. تا رسیدم به من گفتند در درعا عملیات است. من و ابوعلی و سیدابراهیم مقدمات عملیات را فراهم میکردیم. سیدابراهیم اصرار کرد و گفت: بیایید یک عکس کماندویی باهم بگیریم؛ یادگاری بماند. آن عکس را گرفتیم. من بعد از شهادت سیدابراهیم این عکس را در پیج اینستاگرام گذاشتم. حدود ۱۰ ماه بعد ابوعلی هم شهید شد و دوباره این عکس را در پیج اینستاگرام گذاشتم، در حالی که تصویر دوستان شهیدم را رنگی کردم و خودم را سیاه و سفید.
شهید صدرزاده: مسافر! نرو، تا شهادت چیزی مانده!
شما در زمان شهادت سیدابراهیم در سوریه بودید؟
نه، در زمان شهادت سیدابراهیم در تهران بودم. سال ۹۴ سال سختی برای من بود. چند مسأله کنار هم قرار گرفته بود که من باید به ایران برمیگشتم. از یک طرف فقدان شهید ابوحامد و فاتح را باید تحمل میکردم و از طرفی هم مشکلات دیگری با مسئولان رده بالا پیش آمده بود، که این شرایط من را اذیت میکرد. من نزدیک به چهار ماه در سوریه بودم و با توجه به اینکه ایام محرم در تهران هیأت داشتم، میخواستم برای دهه اول محرم به تهران برگردم. همه این شرایط دست به دست هم داده بود که تصمیم گرفتم قبل از ماه محرم در تهران باشم.
وقتی سیدابراهیم متوجه شد میخواهم به تهران برگردم، به من گفت: مسافر نرو! داریم میپریم! نرو! داریم میرویم به سمت خدا. گفتم: ابراهیم! اینها را به من نگو. من را نمیتوانی گول بزنی! بگذار بروم به زن و بچهام و منبر محرمم برسم. با توجه به اینکه هر دفعه با سیدابراهیم در عملیات شرکت میکردیم، او فقط زخمی میشد، به او گفتم: نه تو بلدی شهید شوی، نه من. پس بگذار من بروم مرخصی.
در همان روزهای آخر سیدابراهیم نماز میخواند از نمازش فیلم گرفتم. بعد از نماز گفت: مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، تو روحت مسافر! با این شعارهای شهید صدرزاده کلی خندیدیم. بعد هم با سیدابراهیم خداحافظی کردم و عید غدیر به ایران آمدم.
پای منبر امام حسین(ع) خبر شهادت صدرزاده را به من دادند
ماه محرم بود و از طرفی شور عزاداری اباعبدالله(ع) و از طرفی هم پیگیر عملیاتها در سوریه بودم. شب عاشورا روی منبر مداحی میکردم. هیأت شلوغ بود. معمولاً تحرکات مردم در هیأت نمیتواند من را تحت تأثیر قرار دهد، اما آن شب دیدم یکی از دوستانم از در ورودی هیأت با عجله وارد شد. حساس شدم که چرا اینطوری وارد شد. حواسم به او بود و دیدم به طرفم آمد و دست به پهلوی من گرفت و گفت: سیدابراهیم شهید شده! این را که گفت دیگر نمیدانم در هیأت چه کار کردم. حتی تصویری بعد از آن در ذهنم نیست. فقط میدانم خیلی گریه کردم.
بعد از شهادت سیدابراهیم فیلمی از او را نگاه میکردم که مداحی میکرد و میگفت: انشاءالله تاسوعا پیش ارباب عباسم... این فیلم از سیدابراهیم خیلی اشکم را درآورد.
کلاهی که سیدابراهیم از سرم برداشت
یک خاطره به یاد ماندنی از شهید صدرزاده برایمان بگویید.
یادش بخیر یک بار من و خواهرزادهام به حرم بیبیزینب(س) میرفتیم. دم در ورودی حرم، سیدابراهیم را دیدیم که زخمی شده بود و از بیمارستان به مرخصی میرفت. من را صدا کرد و گفت: یک چیزی بگویم گوش میکنی؟ گفتم: بگو داداش! گفت: این پول را بگیر و به حرم میروی یک کلاه از کلاه خودت برایم بخر. گفتم: چشم. گفت: کجا میآوری به من بدهی؟ گفتم: نمیدانم. نزدیکتر آمد و کلاه من را برداشت و گذاشت روی سرش و گفت: آن کلاهی که خریدی را روی سر خودت بگذار، این را یادگاری داشته باشم.
شهید صدرزاده فراتر از مرزها را میدید
سیدابراهیم از نگاه ناسیونالیستی عبور کرده بود. او به نگاه اسلام رسیده بود. بعد از اینکه حاج قاسم، سیدابراهیم را شناخت، او به جایی رسید که میتوانست به نیروی قدس سپاه برود و کلی هم آنجا تحویلش میگرفتند. اما او اصرار داشت کنار رزمندههای افغانستانی باشد. سیدابراهیم و شهید حسین محرابی دو ایرانی در بین فاطمیون بودند. من بارها دیدم این دو نفر اصرار داشتند که ما میخواهیم کنار فاطمیون باشیم. آنها این نگاه را داشتند که رزمندههای فاطمیون جزو یاران امام زمان(عج) هستند. آنها هر کاری انجام میدادند تا محوریت عملیاتشان فاطمیون باشد.
خیلیها فکر میکنند سیدابراهیم، گردان عمار را در قالب فاطمیون آورد. در حالی که شهید صدرزاده، افغانستانیها را وارد گردان عمار کرد. سیدابراهیم بچههای افغانستانی را با روش و منش گردان عماریها و ابراهیم همتها آشنا کرد.
او به بچههای افغانستانی اصرار میکرد تا به او بگویند داداش ابراهیم. نگاهش این بود که خودش را در قالب الگوی شهید «ابراهیم همت» قرار دهد.
شهید صدرزاده کم میخورد، کم میخوابید و کم استراحت میکرد. او بیشتر عبادت میکرد، بیشتر زحمت میکشید و بیشتر میجنگید.
امروز باید به مدافعان حرمی که تحت تربیت شهید صدرزاده بودند، پرداخته شود. شهید «جعفر حسینی» یکی از کسانی بود که تحت تربیت سیدابراهیم رشد یافته بود. شهید حسینی جوان ۲۲ سالهای بود که در آن سن و سال فرمانده تخریب یک تیپ شد.
امروز آن کسانی که با شهید صدرزاده بودند و تربیت شده او هستند، میتوانند خصوصیات این شهید را بیان کنند. اما چه کسی میداند که الان آن افراد کجا هستند و چه میکنند؟
منبع: خبرگزاری دانشجو
کلیدواژه: شهادت سیدابراهیم شهید صدرزاده من افغانستانی مصطفی صدرزاده افغانستانی ها لشکر فاطمیون سوریه آمد مدافعان حرم من گفت متوجه شد بیش تر یک بار بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۵۰۴۱۰۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تا پرتاب ماهوار از پایگاه فضایی چابهار وقت زیادی باقی نمانده
عیسی زارعپور؛ وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات، امروز در حاشیه برگزاری جلسه هیئت دولت در مورد ساخت پایگاه فضایی در جنوب کشور تصریح کرد: پایگاه پرتاب فضایی چابهار، استراتژیک و راهبردی در صنعت فضایی کشور خواهد بود که ساخت آن در همین دولت کلید خورد و امیدواریم امسال فاز اولش را به اتمام برسانیم و نخستین پرتاب را تا پایان امسال انجام دهیم.
پایگاه فضایی امام خمینی(ره) نخستین پایگاه سکوی ثابت ایران شامل مجموعه عظیمی است که همه مراحل آمادهسازی، پرتاب، کنترل و هدایت ماهوارهبرها را بهعهده دارد؛ این پایگاه در ۸۰کیلومتری جنوب شرق استان سمنان نیازهای فضایی کشورمان در مدار لئو را پوشش میدهد.
در عین حال در سال ۱۳۸۹ اعلام شد بنابر محدودیتهای جغرافیایی موجود، تحقیقات برای ساخت دومین مرکز فضایی ایران در شهر چابهار آغاز شد.
براساس مصوبات شورایعالی فضایی، مدیریت کلان پایگاه فضایی چابهار بهعهده سازمان فضایی است و قرار است در زمینه پرتاب موجود زنده و پرتاب ماهوارههای سنجشی و مخابراتی در مدار زمینآهنگ فعالیت کند بنابراین این پرتابها به شرایط ویژهای نیاز دارند و حتیالامکان باید در شرایط نزدیک به منطقه استوایی صورت گیرند تا هزینههای پرتاب و انجام مانورهای مداری آن به حداقل برسد که پایگاه فضایی چابهار این قابلیت را دارد.
پایگاه فضایی چابهار دارای پتانسیل مناسبی برای قراردادن ماهواره در هر دو مدار قطبی و استوایی است. سایت چابهار نزدیک به خط استوا (عرض جغرافیایی ۲۵ درجه و ۲۰ دقیقه شمالی و طول جغرافیایی ۶۰ درجه و ۲۷ دقیقه شرقی) است که با این شرایط میتوان از اثرات انرژی حاصل از سرعت چرخش زمین در اطراف محور قطبی آن استفاده کرد، این اثر میتواند سرعت پرتابگرها را بهمقداری قابل ملاحظه افزایش دهد. بندر چابهار همعرض جغرافیایی بندر میامی در شبهجزیره فلوریدای آمریکاست و دارای شرایط آبوهوایی کاملاً مشابه این بندر.
سایت چابهار دارای سطح بالایی است که برای اطمینان کافی از ایمنی پرتابها فراهم شده است. این سایت شامل یک بندر آبی عمیق با امکانات بارگیری مناسب است و بندرگاه آن قابلیت پهلوگیری کشتیهای اقیانوسپیما است.
این سایت دارای پهنای گسترده بهسمت اقیانوس هند است که برای تمام مأموریتهای فضایی مفید است و کمترین خطر را متوجه جمعیت و اموال اطراف آن منطقه میکند.
امکان نصب تجهیزات ردیابی در تپههای اطراف (رادارها و آنتنهای تلهمتری) از جمله دیگر مزیتهای خوب در پایگاه چابهار است.
این منطقه بهدلیل موقعیت استوایی و ساحلی خود، یک سایت با تهویه مناسب و محیطی معتدل با رطوبت نسبی دارد و از تغییرات دمای اندکی در فصول مختلف سال برخوردار است همچنین بهدلیل موقعیت جغرافیایی در مقابل زلزله آسیبپذیری کمتری دارد.
پایگاه پرتاب چابهار مجهز به زیرساختهایی است که میتوانند با توسعه مراکز فضایی در آینده سازگار باشند که این زیرساختها شامل جادهها، فرودگاهها، بنادر، مخابرات و... است.
بنابراین دو مزیت عمده برای پایگاه ملی فضایی چابهار وجود دارد که نخست نزدیکی به استواست بهطوری که انرژی کمتری برای مانور یک فضاپیما به یک مدار استوا و ژئو نیاز دارد. از طرفی، دسترسی آزاد به دریای رو به جنوب دارد بهطوری که برای موشکهایی که در سطوح پایینتر قرار میگیرند آثار مخروبه ناشی از خرابه موشکها و بقایای فضاپیماها نمیتوانند روی محل زندگی انسانها تأثیر بگذارند.
منبع: خبرگزاری تسنیم